به گزارش فارس، شهيد حجت الاسلام محمد شهاب ، دادستان انقلاب شهرستان بيرجند علاقه عجيبي به حضور در جبهه هاي جنگ داشت و سرانجام نيز در خطوط مقدم نبر به شهادت رسيد. آن چه مي خوانيد قسمتي از خاطرات عمليات والفجر4 است كه توسط شخص شهيد شهاب به رشته تحرير درآمده است:
بسمه تعالي جمله اي با امام حسين(عليه السلام) عرض مي كنم:حسين عزيز،شب هشتم ماه محرم است،آقا خودت مي داني كه آرزوي نهايي من اين بوده است كه لياقت پيدا كنم قطره خون سياه و آلوده ام در راه تو ريخته شود.تو را به حق مادرت فاطمه (سلام الله عليها) از خدا بخواه مرا از كاروان اين عزيزان عقب نيندازد.
درست است كه من با آنان خيلي فاصله دارم و آن ها خيلي مراحلي را طي كرده اند كه من آن را هم نمي توانم درك كنم چه رسد به عمل،اما لطف تو آن قدر است كه حتي حر رياحي راه بگيري كه دل تو و خانواده ات را ابتدا رنجاند،افتخار مي يابد همراه عزيزاني چون علي اكبر و عباس و… به شهادت برسد.حال آيا مي شود كه من نااميد شوم؟نه به خدا.
سال هاست به ياد حسين عزيز نوحه خوانده ام،سينه زده ام ،گريه كرده و گريانده ام و اين توشه راه من است و امسال هم با لطف خودش به جبهه شهادت او راه يافته ام آيا حسين تقاضاي مرا رد خواهد كرد؟ هيهات،حاشا به كرم اباعبدالله كه ريزه خوار خوان نعمتش را حال كه وقت بار عام است بخواهد از درگاه لطف خويش براند و نااميدش كند.
خدايا! انتظار ماه ها سپري گرديد و آرزوي ديرينه و نهايت آرمان بنده گناكارت به لطف تو تحقق يافت،آن چه كه در پشت جبهه در عشق آن مي سوخت و به ياد حالات عاشقان حسين در جبهه غبطه مي خورد.در آن زمان آرمان اين بود كه كي باشد كه توفيق شركت از نزديك يابد و سر بر ديوار سنگر گذاشته در كنار ياران اباعبدالله نغمه حسين سر دهد. امروز آن آرمان به مراحم بي پايان تو تحقق يافت ولي تازه متوجه مي شود كه اين قدم اول و شايد قبل از اول است.آن چه را جبهه لازم دارد چيز ديگر است نه فقط شركت كردن.اگر چه نقش شركت و دور شدن از محيط تعلقات دنيا و هم جواري با عزيزان عارف خود منت بزرگ توست اما اين جا را مايه هاي ديگر لازم است و ابزار و وسايلي مهمتر.تازه اول احساس شرمندگي ها،شناخت ضعف ها و عقب ماندگي است.
خدايا!از اين ضعف ها و نا تواني ها و عقب ماندگي ها به تو پناه مي بريم و از تو استمداد مي طلبيم كه حال كه توفيق شركت عنايت كرده اي لياقت همراهي و همگامي با اين ياران حسين را به ما عنايت فرما. خدايا!آرزوي فعلي ما پس از تحقق آرمان شركت در جبهه ها انجام وظيفه و مسئوليتي است كه بر عهده ماست.از تو به حق اولياء و دوستانت،به حق حسينت و آل رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)مي خواهم كه به من توفيق انجام وظيفه را عنايت كني.
خدايا!قبل از شركت در جبهه به خصوص در لحظات شهادت بعضي از عزيزان خيلي آرزوي شهادت مي كردم و اينك احساس مي كنم كه با شهادت خيلي فاصله دارم. لذا تنها به عنوان يك اميد و آرزو مي نگرم و تقاضايم اين است كه لياقت راه يافتن به اين اوج را به من عنايت كني.
الّلهُمَّ اجْعَل وَفاتي قَتْلاً في سَبيلِك تَحْتَ راية نَبِيك مَعَ أولِيائِك. خدايا،لحظات حساس قبل از حمله است،آن چه از قرائن پيداست امشب،شب حمله خواهد بود و عاشقان حسيني از ديروز آماده مي شوند و اگر مشيت تو تعلق گيرد فردا شب و يا شب هاي آينده نوبت عمليات گردان ما خواهد بود. خدايا!آيا اين بنده گنهكار تو لياقت شركت در اين عاشورا را خواهد داشت؟
خدايا،آيا مرثيه خوان حسين(عليه السلام)در اين قافله حسيني عازم كربلا خواهد توانست با رزمنذگان عاشق همراهي كند؟ خدايا!خودت عزت و آبروي اين لباس اسلامي را حفظ فرما كه مي داني غرض ما از شركت تنها تبليغ اين لباس و اسلام است.
خدايا،آن چه را كه آرزوي نهايي من بود كه شركت در عمليات باشد ظاهرا همه موارد مقدماتي آن مهيا شده است. تجهيزات در اختيار قرار گرفته و مشخص شده كه بايد در گردان 130 با گروهان يك حركت كنم.گردان هم كه آماده حركت است،تنها از اين لحظه الطاف و مراحم بي پايان توست كه همچون قبل كه دائما بر بندگان ريزان بوده است در اين لحظات حساس به فرياد من ضعيف برسد…شركت در اشوراي رزمندگان تو،ايمان قوي،قدرت تقوي،توان حسيني و عشق خدايي لازم دارد…كه من فاقد همه اين ويژگي ها بوده تنها به لطف تو اميدوارم كه در شب حمله مرا همراهي كرده و بتوانم به اين وظيفه سنگين عمل نمايم. اِلهي لا تَرُدَّني في حاجَةٍ قَدْ أفْنَيتَ عُمري في طَلَبِها مِنْكَ.
خدايا، حمله آغاز شده است و عاشقان تو با وضو و غسل خون به ملاقات آمده اند و در اين ميان منم كه به ضعف ها و بي لياقتي هاي خودم گرفتارم و با چشم غبطه به اين صحنه هاي شوروعشق مي نگرم و بيش از هميشه به پستي هاي خودم واقف مي شوم… خدايا،در كنار هر رزمنده نو كه مي نشينم و روح بزرگ او را مي بينم خجالت مي كشم و با خود مي انديشم هرچه زودتر وسايلم را جمع كرده و از اين منطقه دور شوم و به ديار شوم و به ديار رفاه و ديا بروم و به همان تعلقاتي كه تا حال مشغول بوده ،دو مرتبه خودم را مشغول سازم… خدايا اين امام عزيز و نايب مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)است كه اين چنين صحبت مي كند و در رابطه با رزمندگان اظهار عجز مي كند؟… پس من چه كاره ام و چه مي گويم؟بگذار،بس كنم… بسم الله القاصم الجبارين
*صبح جمعه 29 مهرماه 1362 يك روز پس از شروع عمليات والفجر 4:
راديو مارش پيروزي مي زند،رزمندگان عاشق به سوي كربلا پيش مي تازند،صحنه روز پس از عمليات بيت المقدس براي من تجديد شده است… اعزام برادران از پريروز آغاز گرديده است.روز اول گروه خمپاره گردان جهت استقرار رفتند هم چنين برادراني كه بنا بود به برادران سپاه ملحق شوند رفتند…از آن موقع شور ديگري در اردوگاه به وجود آمده است. بيچاره گنهكار خاطره نويس هم به اسلحه مجهز شده و آماده گشته… راستي اگر ما بخواهيم بسيجي را در قاموس لغاتي كه بلديم تعريف كنيم چگونه بايد بيان كرد؟ به نظر من بسيجي را نمي شود تعريف كرد بلكه بايد در عرصه ميدان نبرد ديد.جزء واقعيت هاي ديدني است نه تعريف كردني… اين نمونه هاي عالي از ايثار و عشق را به توصيف و توضيح بياني معرفي كردن نشايد، و امكان ندارد ،صحنه هاي عشقبازي ياران خدا ديدن دارد…. تازه،آيا هر ديدي قادر خواهد بود اين عظمت هايي را كه بسيجي مي آفريند مشاهده كند و بفهمد؟يا اين كه به بينشي فوق العاده نياز دارد؟فكر نمي كنم هر چشم گنهكار و آلوده اي مثل من توان درك اين عظمت ها را داشته باشد كه عظمت هاي معنوي را با چشم معني بايد ديد… گاه فكر مي كنم كه اين قدر من اين بسيجي و سپاهي را دوست دارم آيا خدا با آن ها محشورم خواهد كرد؟… والسلام