متن کامل شعر این تیتراژ که فایل صوتی اجرای موسیقایی آن از طریق پیوند فوق قابل بارگذاری است، بدین شرح است:
دانلود موسيقي
فصلهای پیش از این هم ابر داشتبر کویرم بارشی بیصبر داشت
پیش از اینها آسمان گلپوش بودپیش از اینها یار در آغوش بود
اینک اما عدهای آتش شدندبعد کوچ کوهها آرش شدند
از بلند آز حلق آویزهاقلبهای مانده در دهلیزها
بذرهایی ناشناس و گول و گنداز میان خاک و خون قد میکشند
بعضی از آنها که خون نوشیدهاندارث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدهای حسن القضاء را دیده اندعدهای را بنزها بلعیده اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدنداز بسیجیها بسیجی تر شدند
آی بی جان ها! دلم را بشنویداندکی از حاصلم را بشنوید
توچه میدانی تگرگ و برگ راغرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیستبین ابروها رد قناسه چیست
تو چه میدانی سقوط “پاوه” را“عاصمی” را “باکری” را “کاوه” را
هیچ می دانی”مریوان” چیست؟ هان!هیچ میدانی که “چمران” کیست؟ هان!
هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟هیچ میدانی “دوعیجی” در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر استاین زبان سرخ نسلی بی سر است
با همانهایم که در دین غش زدندریشه اسلام را آتش زدند
پای خندقها احد را ساختندخون فروشی کرده خود را ساختند
زندههای کمتر از مردارهابا شما هستم، غنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت در شمابردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماستباز هم شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولیشوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!این سکوت مرده را درهم نورد
از نسیم شادی یاران بگواز “شکست حصر آبادان” بگو!
از شکستن از گسستن از یقیناز شکوه فتح در “فتح المبین”
از “شلمچه”، “فاو” از “بستان” بگو!از شکوه رفته! از “مهران” بگو!
از همانهایی که سر بر در زدندروی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحر اندوختهاز پرستوهای در خود سوخته
زان همه گلها که می بردی بگو!از “بقایی” از “بروجردی” بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدنداز پلنگانی که مهتابی شدند
عشق بود و داغ بود و سوز بودآه! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیستتیردان پرتیر و تیرانداز نیست
نسل های جاودان فانی شدندشعرها هم آنچه می دانی شدند
روزگاران عجیبی آمدندنسل های نانجیبی آمدند
ابتدا احساسهامان ترد بودابتدا اندوههامان خرد بود
رفته رفته خنده ها زاری شدندزخم هامان کم کمک کاری شدند
خواب دیدم دیو بیعار کبوددر مسیل آرزوها خفته بود
خواب دیدم برفها باقی شدندلحظههای مرده ام ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشته اندروزهامان را به شب آغشتهاند
فصل هامان گونهای دیگر شدندچشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تن آلودهاندآسمانهامان لجن آلودهاند
هفته ها در هفته ها گم میشوندوهمها فردای مردم میشوند
فانیان وادی بی سنگری!تیغ ها مانده در آهنگری
حاصل آغازها پایان شده است؟میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟
شعله ها! سردیم ما، سردیم مارخصتی، شاید که برگردیم ما
“یسطرون” هم رفت و ما نون ماندهایمبعد لیلا باز مجنون ماندهایم
بحر مرداب است بی امواج، آی!عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است بازیک نفر بغضش گلوگیر است باز
زخمیام، اما نمک… بی فایده استدرد دارم، نی لبک… بی فایده است