به گزارش پیام گلستان به نقل از صراط نیوز، بابایی می نویسد: «بیست و ششم بهمن 1364 در فاو ـ پایگاه موشکی عراق. 5 روز از عملیات عظیم آبی ـ خاکی والفجر8 سپری میشد، تا آن لحظه دو مرحله از عملیات با موفقیت انجام گرفته بود. صدام که تصور نمیکرد به این راحتی بتواند بندر حساس و سوقالجیشی فاو را از دست بدهد، یکی از زبدهترین فرماندههانش را مأمور کرد تا نیروهای ایرانی را از فاو بیرون كند.
سرلشکر زرهی ستاد ماهر عبدالرشید گوش تا گوش جاده فاو ـ امالقصر را با تانکهای پیشرفته تی ـ 72 آرایش داده و درصدد بود تا با یک حمله گاز انبری، شهر فاو را پس بگیرد؛ تعداد تانکها آنقدر زیاد بود که نگرانی را به اردو سرازیر میکرد. دشمن پاتک سنگین خودش را شروع کرد. هواپیماهای جنگنده و هلیکوپترهای توپدارش از هوا، تانک و نفربرهایش از زمین و توپهای سهمگیناش از دورترها همه اطراف و مواضع ایرانیها و حتی عقبه آنها را هدف قرار داده بود. شرایط آنقدر سخت بود که شهید سیدمحمدرضا دستواره، جانشین لشکر 27 محمد رسولالله(ص) هم آر.پی.جی به دست به شکار تانکها میرفت. فشار دشمن زیاد بود و همین باعث افت روحیه نیروها میشد. باید برای تقویت روحیههای بچهها کاری انجام میشد. ناگاه او از راه رسید. با همان پاترول فکسنی و بلندگویی که بر بام آن قرار گرفته بود. حاجبخشی میآید با سربندی بر سر و گلابپاش بزرگی بر دوش و عطر و بسته شکلاتی در دست. هنوز از راه نرسیده شعار داد «کی خسته است؟» و صداهایی که از حلقوم تشنه بچهها بیرون میآمد و در پاسخ او فریاد میزدند «دشمن!». ـ کی بریده؟ ـ آمریکا ـ کجا میرید؟
با این شعار، لبخند بر لبان خشکیده بچهها مینشیند و همگی، با یک صدا فریاد میزدند؛ -کربلا، - منم ببرید، - جا نداریم!
و او با شکلک درآوردن مثلا به بچهها اعتراض میکند. ساعتی بعد پاتک دشمن دفع میشود و نیروها و تانکهای عراقی مجبور به عقبنشینی میشوند.»