تهراني ها سعادت آباد را بالا شهر و منطقه مرفه نشيني ميدانند كه در آنجا مدرنيته بر سنت گرايي فائق آمده است، اجازه بدهيد در اين كلبه كمي راحتر سخن بگويم.
انتخابات به اتمام رسيده بود و مردم بعد از برگزاري انواع متينگهاي خياباني ميرفتند كه زندگي عادي خود را از سر بگيرند.
در حالي كه تمام تهران در آرامش به سر مي برد خبري مبني بر ايجاد اغتشاش در منطقه سعدت اباد به گوش رسيد.
لذا بر آن شدم تا با چند تن از دوستانم با گذر از ميدان خراسان به سرزمين سعادت اباد برويم.
هنوز به شهرك نرسيده بوديم كه بوي دود و اتش آزارمان مي داد كمي جلوتر صحنه اي ديدم كه بعيد بدانم تا آخر عمر آن را فراموش كنم، يك دستگاه خود پرداز در وسط خيابان در كنار ده ها موتور سكيلت و سطل زباله در حال سوختن بود، تمامي بلوك هاي ميان خيابان از ميان اسفالت به بيرون كشيده شده بودند و اين منطقه بيشتر شبيه شهر هاي جنگ زده شده بود.
ساعت 3 بامداد بود و با اقدام بسيجيان از شدت درگيريها كاسته شده بود(در زمان مناسب به نقش منفعل نيروي انتظامي اشاره خواهم كرد) در اين بين چند دست و پا شكسته رابا سر و صورت خوني در كنار خيابان ديدم كه داشتند اشك مي رختند ماجرا را از آنان جويا شدم و با كمال ناباوري شنيدم كه ماشيني 60 ميلوني به قصد زير گرفتن بسيجي ها به انان حمله ور شده و با زير گرفتن بچهها فراري شده، اما گريه آنان بر خلاف تصور من دليل ديگري داشت، چراكه دوست نوجوان آنها زير تايرهاي اين ماشين شاسي بلند جان خود را از دست داده بود.
موتور را روشن كردم تا ما بقي شرايط را بسنجم در حالي كه از اكثر ساختمانهاي اين منطقه شعار مرگ بر ... شنيده مي شد ناگهان با باراني از سنگ مواجه شدم كه از برجهاي چندين طبقه به سمت ما مي ريخت نمي دانم چرا به ما حمله كردند اما اگر بسيجيان حاضر در صحنه به يارم نميشتافتند شايد من هم توفيق آسماني شدن را مي يافتم.
با عرض پوزش از معدود ساكنان مذهبي اين منطقه من شاهد تصاويري بودم كه حرمت قلم اجازه انتشار آن را بر اين حقير نميدهد اما من سعادت اباد را ان شب شناختم.
آن شب به اكثر نقاط تهران سر زدم تا موقعيت را بيشتر بسنجم،آري در حالي كه تمام تهران در آرامش بود سعادت اباد در آتش كينه و عداوت ميسوخت.
ماجراي آن قتل و تماشاي مردم مرا به ياد تصويري مشابه اما متفاوت در جنوب تهران انداخت، دو نفر در حوالي ميدان خراسان
با هم درگير شده بودند، يكي از دو نفر قصد كرد تا با قفل فرمان به ديگري حمله كند اما به محض دست بردن به قفل شاهد موجي از آدم بود كه با حلقه به دور او با نداي صلوات و راهي كردن اين دو به درگييري پايان دادند.شايد اگر مردم مذهبي خراسان هم مانند سعادت ابادي ها بودند دست روي دست ميگذاشتند تا نداي كمك كمك مقتول بي پاسخ بماند.